حرفهاي دل مامان و بابا:
آن زمان كه ما را پير و از كار افتاده يافتي درست به مصداق اولين روزهاي تولدت كه توان خواستن نيازهايت را نداشتي و قادر به گفتن خواسته هايت نبودي
اگر هنگام غذا خوردن لباسهايمان را كثيف كرديم.
و يا نتوانستيم لباسمان را خودمان بپوشيم.
اگر سخن هايمان تكراري و خسته كننده بود
صبور باش و دركمان كن
به ياد بياور كوچك بودي, مجبور ميشديم روزي چند بار لباسهايت را عوض كنيم
براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور ميشديم بارها و بارها داستاني را برايت تعريف كنيم
اگر نخواستيم به حمام برويم ما را سرزنش نكن
وقتي بي خبر از پيشرفت هاي دنياي امروز سوالاتي پرسيديم با تمسخر به ما نگاه نكن
وقتي براي اداي كلمات يا مطالبي حافظه مان ياري نميكند فرصت بده و عصباني نشو
وقتي پاهايمان توان راه رفتن ندارند دستانت را به ما بده همانگونه كه تو اولين قدم هايت را در كنار ما برداشتي
از اينكه هراز گاهي دلمان به ياد گذشته ها و خاطرات قشنگش ميگيرد و گريه ميكنيم به ما خرده نگير
از اينكه در كنارت ومزاحمت هستيم خسته و عصباني نشو
ياريمان كن همانگونه كه ياريت كرديم
كمك كن تا با نيرو و شكيبايي تو اين راه زندگي را به پايان برسانيم.
ستايش عزيزم قول بده وقتي بزرگ شدي و ما پير شديم هيچوقت ما را تنها نذاري چون موقع پيري همه ي دلخوشي پدر و مادر فرزندانشون هستن.
گلم قدر محبتهاي پدر و مادرت را بدون و اين را آويزه ي گوشت كن كه دعاي پدر و مادر در حق فرزند بالاترين و بهترين دعاست.