عزیزم این عکسا برای روزیه که عمه معصومه نهار دعوت کرده بود رفتیم باغ فامیلای الهه..
تو حسابی شیطونی میکردی و با بچه ها گاهی بازی میکردی و گاهی اذیت...
بعداظهر اون روزم همه با هم رفتیم ریگنوردی و اونجا خیلی به همه خوش گذشت..
ستايش جان تا این لحظه 14 سال و 5 ماه و 27 روز سن دارد
عزیزم این عکسا برای روزیه که عمه معصومه نهار دعوت کرده بود رفتیم باغ فامیلای الهه..
تو حسابی شیطونی میکردی و با بچه ها گاهی بازی میکردی و گاهی اذیت...
بعداظهر اون روزم همه با هم رفتیم ریگنوردی و اونجا خیلی به همه خوش گذشت..
اینم یه عکس با آرش نوه ی عمه اعظم
اینم ایلیا نوه ی عمه اعظم
عزیز دلم این عکسا برای روزیه که عمه اعظم همه را برای نهار دعوت کرده بود روز خیلی خوبی بود و به شما بچه ها خیلی خوش گذشت..
امیدوارم عید امسال بهترین روزها و ساعات و لحظه ها را برای همه ی بچه ها و مامان و باباهاشون به همراه داشته باشه
خیلی دوست دارم عزیزم
فدات يه مدت بود كه درگير خونه تكوني بودم نتونستم ازت عكس بگيرم و وقت نداشتم سراغ وبلاگت بيام درعوض جمعه با بابايي رفتيم پارك و تو حسابي بازي كردي و منم يه عالمه ازت عكس گرفتم.
هرچند كه بابا چند روز بود كه حالش خوب نبود ولي چون به دختر گلش قول داده بود سر قولش موند و تو را برد پارك..
دوست دارم عزيزم
ياسين پسر خاله طيبه كه ستايش بهش ميگه داداشي
اينجا داشتي ميوفتادي خيلي ترسيده بودي كه بابايي كمكت كرد
عزيزم ما هميشه هواتو داريم تو نترس
فدات بشم روز جمعه به اتفاق خاله ها و مادر جون و فرهاد رفتيم كوير حسابي به همه خوش گذشت ولي جاي مامان جنت و باباحاجي كه به قول تو رفتن پيش خدا خيلي خالي بود و همچنين جاي خاله فاطمه و محيا و عمو حجت كه نتونستن بيان.
آخه عزيز دلم هميشه وقتي مامان جنت زنده بود جمعه ها ميرفتيم خونشون و همه دور هم بوديم ولي الان اينقدر جمعه ها دلگير و بي روحه كه من اصلا يادم ميره جمعه است. خوشبختانه بعد از چند وقت جمعه را رفتيم بيرون و همه باهم بوديم.
فداي مامان مهربونم بشم كه جاش خيلي خاليه. روحش شاد
دوست دارم عزيزم. بووووووووووووووووووس
عشقم ديروز دوباره توي شهر ما برف اومد و تو هم عاشق برف...
گير داده بودي كه بريم برف بازي ماهم امروز ظهر برديمت بالاي پشت بوم و برف بازي كرديم..
يادش به خير بچگياي خودمون چه حالي ميداد وقتي همه ي مرداي همسايه برفاي پشت بومشون و ميريختن توي كوچه و ما تماشا ميكرديم..