ستايش

ستايش جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن دارد

تولد عشقم, يكي يه دونه ي مامان

عزيز دلم شرمنده كه نتونستم برات تولد بگيرم چون بابا حاجي بيمارستان بود اوضاع و احوال هيچكس روبه راه نبود قول ميدم سال ديگه تولدت برات جبران كنم گلم.

اون موقعي كه شمع و فوت كردي نذاشتي ازت عكس بگيرم منم همين چندتا عكس و بيشتر نتونستم بگيرم.

عزيزم: لحظه ي ورودت به دروازه ي قلبم و لبخند شكفتنت به باغچه ي دنيارو اول به خودم چون سرآغاز حس خوشبختي من است و سپس به تو تبريك ميگم.

نازنينم 4سالگيت مبارك.

از خدا بهترينها را برات آرزو ميكنم و اميدوارم خوشبخت و خوشحال زندگي كني و از داشتن پدر و مادري مثل ما راضي باشي.

بووووووووووووووووووس


تاریخ : 01 آذر 1392 - 09:20 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 2689 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

روزاي سخت و پر از غم ما...

اول ازهمه از همه ي مامانا و دوستاي نيني پيجيمون كه توي اين مدتي كه نبوديم جوياي احوال ما بودن تشكر ميكنم.

ستايش عزيزم از روزي كه بابا حاجي رفت بيمارستان ديگه حال و هواي خونه ي مادر مثل گذشته نبود و همه غصه ميخوردن و ناراحت بودن و از شانس بده تو تولد تو هم توي دوراني بود كه باباحاجي بيمارستان بود و هيچكس دل و دماغ تولد گرفتن نداشت ولي چون شما خيلي دوست داشتي كيك تولد بگيري من و بابايي رفتيم برات كيك خريديم و رفتيم خونه ي عزيز همه اونجا جمع بودن و ايليا و آرش هم بودن خلاصه يه جوري تورا راضي كرديم كه از خير تولد بگذري.

منم ازاون روز تا حالا اصلا از خير وبلاگ و كلآ كامپيوتر گذشتم. سه شب بود تو را ميبردم پيش خاله طيبه و ميرفتم پيش بابا حاجي بيمارستان ميموندم. الهي فداي اون مهربونياش بشم كه دلم براش يه ذره شده.

چند هفته اي بابا بيمارستان بود تا اينكه دهه ي اول محرم شروع شدو خلاصه صبح روز عاشورا

ما خواب بوديم كه خاله مريم زنگ زد و با گريه و زاري ميگفت بابا از پيش ما رفت اينقدر شوكه شدم كه يادم رفت تو و بابايي خوابيديد همون لحظه شيون كردم شما از خواب پريديد و شروع كردم گريه كردن تو ميگفتي چي شده بهت گفتم بابا حاجي هم رفت پيش خدا و تو گفتي يعني رفت پيش مامان جنت.

خوشا به سعادتش كه توي همچين روزي دار فاني را وداع گفت. باباحاجي روز پنجشنبه فوت شد و روز جمعه صبح به خاك سپرده شد الانم چند روزه توي حسينيه و خونشون مراسم عزاداري داريم.

قربونه صفا و مهربونيات پدربزرگ, خيلي اين روزا دلم تنگه برات پدربزرگ, باورم نميشه رفتي از كنارمون, بيا خيلي خيلي خالي شده جات پدربزرگ, ميدونم منتظره مادربزرگ ببينتت, اون نشسته خيلي وقته چشم برات پدربزرگ, عكس زيباي تو و اون جلوي چشممونه , قربون سفيديه رنگ موهات پدربزرگ, پشتمون خالي شده از وقتي رفتي آقا جون, ديگه ديره بت بگم جونم فدات پدربزرگ.

بابا حاجي براي ما حكم پدر و داشت چون خونه ي ماماني و باباحاجي كنار هم بود و ما در واقع با اونا بزرگ شديم و دوران بچگيمون و گذرونديم. بابا حاجي خيلي مهربون بود و ما را خيلي دوست داشت واقعا غم نبودنش براي ما سخته. هنوز داغ از دست دادن مامان جنت فراموش نشده بود كه يه داغ ديگه اضافه شد.

اميدوارم همونطوري كه روز عزاداري امام حسين فوت شد خود امام حسين هم بهترين جاي بهشت و قسمتش كنه و همراهيش كنه.

روحشون شاد ويادشون گرامي.


تاریخ : 26 آبان 1392 - 06:59 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1690 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

بيماري باباحاجي....

پنجشنبه25/7/92 ظهر بود كه خاله اعظم زنگ زد و خيلي ناراحت بود و از من خواست كه بابا حاجي را ببريم بيمارستان و چون كه بابايي تو و شوهر خاله طيبه سر كار بودن من و فرهاد پسر دايي بابا حاجي را برديم بيمارستان و بستري كرديم بعد خاله مريم اومد پيش بابا و من و فرهاد برگشتيم.

همه به خاطر بستري شدن باباحاجي ناراحتيم. مخصوصا ما كه چون خونه ي مادريمون با اونا كنار هم بود و تمام دوران كودكي و نوجوانيمون تا موقع ازدواج با اونا گذرونديم و ساعتهاي زيادي از روز را با هم ميگذرونديم

باباحاجي واقعا خوش اخلاق و مهربونه و همه دوستش دارن. جا داره بگم كه براي ما واقعا پدري كرده و ما مديونشيم.

از خدا ميخوام به حق بزرگيش قسم بابا را شفا بده تا دوباره شادي به خونه ي پدربزرگ برگرده. انشا....

خدايا خودت همه ي بيمارارو شفا بده بابابزرگ من و هم شفا بده. آمين

از همه ي ماماناي خوب و باباهاي مهربون نيني پيجي خواهش ميكنم براي شفاي پدر بزرگم دعا كنيد. ممنون


تاریخ : 01 آبان 1392 - 03:14 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1575 | موضوع : وبلاگ | 26 نظر

تولد بابايي....

ستايش عزيزم 22مهر تولد بابايي بود كه متاسفانه من نتونستم براي روز تولدش توي وبلاگت پست بزارم و اين روز قشنگ و بهش تبريك بگم.

عزيزم: دستهايم نميرسندتا ستاره ي آرزوهاي محال را برايت بچينم, آنچه از چيدن ستاره برايم مهمتر است روياي ناب آرامش و سعادت توست...!

يادم آمد كه به اندازه ي دشت, بنويسم كه به يادت هستم تو ولي دشت تر از دشت كه نه! تو به اندازه ي دنيا خوبي***

عشق زندگي ام: من با زندگي در كنار تو به آرامش ميرسم و در سايه ي زندگي با تو ميتوانم يكي يكي به آرزوهاي قشنگم برسم پس هميشه با من باش و بگذار اين آرامش و عشق ابدي باشد.

گلم از خدا ممنونم كه تو را در سرنوشت من جاي داده كه من هر روز سپاسگزار اين لطف بزرگش باشم

عزيزم جا داره توي همين وبلاگ به خاطر همه ي مهربونيات و گذشت هايي كه به خاطر من توي زندگي داشتي تشكر كنم و بگم كه تا هميشه مديون مهربونياتم.

عزيزم تو جداي از اينكه يه همسر بسيار نمونه و خوبي براي من هستي يه باباي بينهايت مهربون و خوش اخلاق براي ستايشي و من باز هم به تو افتخار ميكنم.

به خدا عشقمي و تا هميشه دوست دارم......

ميبوسمتتتتتتتتت....


تاریخ : 29 مهر 1392 - 02:57 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1385 | موضوع : وبلاگ | 20 نظر

سفر به قشم....

سلام به همه ي دوستاي نيني پيجي و ماماناي عزيز. ازهمتون تشكر ميكنم كه توي مدتي كه ما نبوديم برامون پيغام گذاشتيد ما چند روز رفتيم مسافرت قشم.جاي همتون خالي بود و خوش گذشت و حسابي دلم براي همتون تنگ شده بود . چند روزي هم كه اومديم سرم شلوغ بود و نتونستم بيام سراغ وبلاگ ستايش.

انشا... به همين زودي به همه ي دوستاي خوبم سر ميزنم.


تاریخ : 26 مهر 1392 - 01:02 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1439 | موضوع : وبلاگ | 22 نظر

تا بينهايت مثبت دوست دارم....

گل مامان فرداي اون شبي كه تب كرده بودي بردمت دكتر و چند تا شربت برات نوشت كه چند روزه مصرف كردي و خوشبختانه خيلي بهتري.

عزيز دلم قول بده هميشه مواظب خودت باشي تا مريض نشي كه من ديوونه ميشم.

قربونت برم شرمنده نتونستم بعد از مريضيت ازت عكس بگيرم و همين عكسا رو ازت داشتم.

به خاطر همه ي خوبيا و مهربونيات ميميررررررررررم برات.


تاریخ : 15 مهر 1392 - 19:46 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1299 | موضوع : وبلاگ | 42 نظر

به عشق تو نفس ميكشم....

عزيزدلم, ستايش قشنگم امروز بعداظهر باهم رفتيم سر خاك ماماني تو هم رفتي با دوستت حسين حسابي بازي كردي و موقع برگشت تو با بقيه رفتي خونه ي مادر و من رفتم خونه دنبال بابا تا باهم بياييم و طبق عادت هميشگيمون كه هر هفته پنجشنبه شب ميريم خونه ي مادربزرگ بابا امشب هم بريم .

من و بابا اومديم دنبالت و رفتيم اونجا دوباره حسابي بازي كردي و چون بابا بايد به جاي يكي از دوستاش ميرفت شركت ما برگشتيم خونه ي مادر جون( مادر بزرگ من) و بابا رفت شركت. اونجا متوجه شدم كه بدنت داغ شده و احساس كردم تب داري اونموقع بود كه انگار دنيا رو سرم خراب شد خيلي ناراحت شدم

ماماني من نميتونم ببينم تو يه ذره كم حال باشي چه برسه تب كني. بعد با هم اومديم طرف خونه ولي شما از شدت خستگي و بي حالي توي ماشين خوابت برد وقتي رسيديم برات شياف گذاشتم و تو خوابيدي منم اومدم سراغ وبلاگت و دارم برات مينويسم ولي همچنان حالم گرفته است.

گاهي ميام بالاي سرت و چند تا بوس روي صورت مثل ماهت ميزارم و به اين فكر ميكنم كه اگه تو نبودي زندگي هيچ معني نداشت. تويي كه به زندگي من وبابايي عشق و شور دادي.

وقتي به بابايي زنگ زدم و گفتم كه تب كردي اينقدر ناراحت شد كه نگو آخه بابايي عاشقته و هميشه ميگه به داشتن ستايش افتخار ميكنم.

ماماني اميدوارم صبح كه از خواب بيدار ميشي خوب شده باشي و دوباره بشي همون ستايش پر شر و شور كه صداي خنده اش همه ي فضاي خونه را پر ميكنه.

الهي درد و بلات بخوره تو سر من خواهش ميكنم زود خوب شو و ديگه هيچوقت مريض نشو.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 09:24 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 3416 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

سالگرد ازدواج.....

عزيزتر از جانم: من در چشمان تو كتاب زندگي را ميخوانم و هر بار كه مژه هاي تو به هم مي خورد يك صفحه از اين زندگي را براي من ورق ميزند.

با تو بودن برايم بهترين لحظات زندگي است و من وجود پر مهر و سرشار از عشق را در كاشانه قلبم به وضوح مي بينم و ميدانم با تو ميشود به خدا رسيد.

7سال از با هم بودنمان گذشته و من هر روز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين زندگي را برايم بسازي.

هر روز با شوق ديدنت چشم ميگشايم و وقتي تو را در كنارم ميبينم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبودم زانو بزنم و سجده ي شكر كنم كه چون تويي را به من هديه داد.

عشقم: اي كاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه هاي با تو بودن را آنقدر طولاني ميكردم كه براي بي تو بودنم وقتي نميماند. در دفتر خاطرات زندگي ام تنها شيريني كه تلخيها را از بين برده وجود نازنينت در روزمرگي هايم است. خوشبختي من در بودن با توست. تو آمدي و عميق ترين نگاه را از ميان چشمان دريايي ات به وصال قلبم نشاندي

همه ي وجودم و همسر باوفايم: من براي همسفر شدن باتو , از تمام دلبستگي هايم گذشتم... حال منم و يك بغل پر از گل هاي عاشقي... تو وعده ي سبز شدن دل كوير را دادي و بغض بي پايان مرا فرو نشاندي.

وقتي كه باران نمي بارد , تو مهرباني ببار

عزيز دلم روز يكي شدنمان را از صميم قلب تبريك ميگم و ميبوسمت.

ستايش جان : زندگي من و بابايي با عشق قبل از ازدواج شروع شد و اين عشق همچنان ادامه داره و و جود تو زيادترش هم كرده. اميدوارم تو هم وقتي بزرگ شدي يه زندگي پر از عشق و تجربه كني.


تاریخ : 08 مهر 1392 - 09:47 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1175 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

تو براي من تكي ماماني.........

نفس مني به خدا. اينقدر مهربوني كه حد نداره.

ماماني اين لباسي كه پوشيدي را فاطمه دختر عموي مامان جنت بهت هديه داده. دستش درد نكنه

ميبوسمت هوارتا.


تاریخ : 04 مهر 1392 - 23:02 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1445 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر