ستايش

ستايش جان تا این لحظه 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن دارد

تا بينهايت مثبت دوست دارم....

گل مامان فرداي اون شبي كه تب كرده بودي بردمت دكتر و چند تا شربت برات نوشت كه چند روزه مصرف كردي و خوشبختانه خيلي بهتري.

عزيز دلم قول بده هميشه مواظب خودت باشي تا مريض نشي كه من ديوونه ميشم.

قربونت برم شرمنده نتونستم بعد از مريضيت ازت عكس بگيرم و همين عكسا رو ازت داشتم.

به خاطر همه ي خوبيا و مهربونيات ميميررررررررررم برات.


تاریخ : 15 مهر 1392 - 19:46 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1308 | موضوع : وبلاگ | 42 نظر

به عشق تو نفس ميكشم....

عزيزدلم, ستايش قشنگم امروز بعداظهر باهم رفتيم سر خاك ماماني تو هم رفتي با دوستت حسين حسابي بازي كردي و موقع برگشت تو با بقيه رفتي خونه ي مادر و من رفتم خونه دنبال بابا تا باهم بياييم و طبق عادت هميشگيمون كه هر هفته پنجشنبه شب ميريم خونه ي مادربزرگ بابا امشب هم بريم .

من و بابا اومديم دنبالت و رفتيم اونجا دوباره حسابي بازي كردي و چون بابا بايد به جاي يكي از دوستاش ميرفت شركت ما برگشتيم خونه ي مادر جون( مادر بزرگ من) و بابا رفت شركت. اونجا متوجه شدم كه بدنت داغ شده و احساس كردم تب داري اونموقع بود كه انگار دنيا رو سرم خراب شد خيلي ناراحت شدم

ماماني من نميتونم ببينم تو يه ذره كم حال باشي چه برسه تب كني. بعد با هم اومديم طرف خونه ولي شما از شدت خستگي و بي حالي توي ماشين خوابت برد وقتي رسيديم برات شياف گذاشتم و تو خوابيدي منم اومدم سراغ وبلاگت و دارم برات مينويسم ولي همچنان حالم گرفته است.

گاهي ميام بالاي سرت و چند تا بوس روي صورت مثل ماهت ميزارم و به اين فكر ميكنم كه اگه تو نبودي زندگي هيچ معني نداشت. تويي كه به زندگي من وبابايي عشق و شور دادي.

وقتي به بابايي زنگ زدم و گفتم كه تب كردي اينقدر ناراحت شد كه نگو آخه بابايي عاشقته و هميشه ميگه به داشتن ستايش افتخار ميكنم.

ماماني اميدوارم صبح كه از خواب بيدار ميشي خوب شده باشي و دوباره بشي همون ستايش پر شر و شور كه صداي خنده اش همه ي فضاي خونه را پر ميكنه.

الهي درد و بلات بخوره تو سر من خواهش ميكنم زود خوب شو و ديگه هيچوقت مريض نشو.


تاریخ : 12 مهر 1392 - 09:24 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 3426 | موضوع : وبلاگ | 30 نظر

سالگرد ازدواج.....

عزيزتر از جانم: من در چشمان تو كتاب زندگي را ميخوانم و هر بار كه مژه هاي تو به هم مي خورد يك صفحه از اين زندگي را براي من ورق ميزند.

با تو بودن برايم بهترين لحظات زندگي است و من وجود پر مهر و سرشار از عشق را در كاشانه قلبم به وضوح مي بينم و ميدانم با تو ميشود به خدا رسيد.

7سال از با هم بودنمان گذشته و من هر روز بيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين زندگي را برايم بسازي.

هر روز با شوق ديدنت چشم ميگشايم و وقتي تو را در كنارم ميبينم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبودم زانو بزنم و سجده ي شكر كنم كه چون تويي را به من هديه داد.

عشقم: اي كاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه هاي با تو بودن را آنقدر طولاني ميكردم كه براي بي تو بودنم وقتي نميماند. در دفتر خاطرات زندگي ام تنها شيريني كه تلخيها را از بين برده وجود نازنينت در روزمرگي هايم است. خوشبختي من در بودن با توست. تو آمدي و عميق ترين نگاه را از ميان چشمان دريايي ات به وصال قلبم نشاندي

همه ي وجودم و همسر باوفايم: من براي همسفر شدن باتو , از تمام دلبستگي هايم گذشتم... حال منم و يك بغل پر از گل هاي عاشقي... تو وعده ي سبز شدن دل كوير را دادي و بغض بي پايان مرا فرو نشاندي.

وقتي كه باران نمي بارد , تو مهرباني ببار

عزيز دلم روز يكي شدنمان را از صميم قلب تبريك ميگم و ميبوسمت.

ستايش جان : زندگي من و بابايي با عشق قبل از ازدواج شروع شد و اين عشق همچنان ادامه داره و و جود تو زيادترش هم كرده. اميدوارم تو هم وقتي بزرگ شدي يه زندگي پر از عشق و تجربه كني.


تاریخ : 08 مهر 1392 - 09:47 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1181 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

تو براي من تكي ماماني.........

نفس مني به خدا. اينقدر مهربوني كه حد نداره.

ماماني اين لباسي كه پوشيدي را فاطمه دختر عموي مامان جنت بهت هديه داده. دستش درد نكنه

ميبوسمت هوارتا.


تاریخ : 04 مهر 1392 - 23:02 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1452 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر

ستايش رفته مهد....

ستايش رفته مهد....

گلم بالاخره بعد از سه ماه انتظار كه مارو ديوونه كرده بود امروز رفت مهد. صبح كه بابايي صدات كرد كي ميخواد بره مهد سريع بلند شدي و گفتي من و باذوق از تخت اومدي پايين و لباست و پوشيدي و بابايي هم برات چاي آورد خوردي و برات صبحانه آماده كرد و من وتو راهي مهد كودكت شديم خيلي شلوغ بود بيشتر مامانا اومده بودن. و شما چون فعلا لباس فرمتون آماده نبود با لباس معمولي رفته بوديد توي اون شلوغي بيشتر از اين نتونستم ازت عكس بگيرم.
سعي ميكنم عكست و با لباس فرم بذارم.
عزيزم كه آخرش به آرزوت رسيدي و رفتي مهد.موق باشي عزيزم . بووووووووس
تاریخ : 02 مهر 1392 - 02:46 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1239 | موضوع : فتو بلاگ | 25 نظر

تولد آرش جون.........

ستايش جونم جمعه شب يعني همون تاريخي كه روي عكست هست مامان آرش به مناسبت تولد آرش همه ي فاميل و به صرف آش و كيك دعوت كرده بود پارك. اتفاقا تولد علي پسر عمه مريمم بود كه اونم كيك خريده بود و آورده بود.

اينم عكس آرش و ستايش و علي و مهيار و پشت سر علي هم محمد(پسر عمو علي)

البته ايلياهم بود كه الان معلوم نيست كجا رفته. راستي بابايي اون شب شركت بود و نتونست بياد و جاي بابايي و مامان و باباي ايليا كه كربلا هستن خيلي خالي بود.

اون شب حسابي با بچه ها بازي كردي و بهت خوش گذشت.

اينم عكس ستايش و حميد پسر عمه اعظم كه دايي آرش هم ميشه.


تاریخ : 31 شهریور 1392 - 09:05 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 2216 | موضوع : وبلاگ | 31 نظر

جشن زايمان........

جشن زايمان........

دوروز پيش خونه ي عمه معصومه جشن زايمان عمه زهره بود خيلي خوش گذشت مخصوصا به تو كه حسابي با بچه ها بازي كردي. من نتونستم از تو و محمدسهيل نيني عمه زهره عكس بگيرم چون خوابيده بود ولي از تو آرش عكس گرفتم.
فداي شكل ماهتون....
تاریخ : 28 شهریور 1392 - 22:52 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 2500 | موضوع : فتو بلاگ | 32 نظر

نگاهت من و مرده....

قربون اون طرز نگاه كردنت برم..............


تاریخ : 26 شهریور 1392 - 04:36 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 1211 | موضوع : وبلاگ | 28 نظر

ميميرم برات........

ميميرم برات........

عاشقتم ماماني.........
تاریخ : 24 شهریور 1392 - 00:21 | توسط : مامان ستايش | بازدید : 2357 | موضوع : فتو بلاگ | 33 نظر